رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

انواع رمان های زیبا شعر های عاشقانه اس ام اس های زیبا شعر غمگین شعر احساسی زیباترین رمان ها رمان های عاشقانه
رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

انواع رمان های زیبا شعر های عاشقانه اس ام اس های زیبا شعر غمگین شعر احساسی زیباترین رمان ها رمان های عاشقانه

فدای تو

فدای اون گل که یه روز یکی میخواد بده دستت

فدای اون دوییدنات وقتی میگیره نفست

فدای ذوقه موندنو فدای درد رفتنت

فدای پرواز کردنت فدای اون نشستنت

فدای صبرو طاقتت فدای بیحوصلگیت

فدای بچه بودنت فدای کله زندگیت

فدای عطر خنده هات فدای طعم موندنت

فدای دوست نداشتنات حتی فدای روندنت

فدای اون اتیشی که دایم به قلبم میزنی

فدای انتخاب تو ای موندگار رفتنی

فدای تو که هیچ روزی هیچکی نمیشینه به جات

فدای هرچی تو داری مخصوصا اون رنگ چشات

فدای لحظه ای یه بار تو رویاها بوسیدنت

فدای لحن سلامات فدای روزه دیدنت

فدای اخم ابروهات ابروهای بی حوصلت

فدای هر چی تو بگی حتی شکایتو گلت

دنیا بهونست عزیزم فدای اسمتو خودت

اخرین بوسه

 گریه بنالد،کوه و در و دشت از این جدایی

می نالد از درد، در این دمادم فردا کجایی

سفر به خیر،سفر به خیر،مسافر من

گریه نکن،گریه نکن،به خاطر من

باران می بارد امشب،دلم غم دارد امشب

آرام جان خسته ره می سپارد امشب

در نگاهت مانده چشمم

شاید از فکر سفر برگردی امشب

از تو دارم یادگاری،سردی این بوسه را پیوسته بر لب

قطره قطره اشک چشمم می چکد با نم نم باران به دامن

بسته ای بار سفر را با تو ای عاشق ترین بد کرده ام من

رنگ چشمت رنگ دریا.سینه ی من دشت غم ها

یادم آید زیر باران با تو بودم با تو تنها

زیر باران با تو بودم با تو تنها

باران می بارد امشب،دلم غم دارد امشب

آرام جان خسته ره می سپارد امشب

این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من

گفته ای شاید بیایی از سفر اما نمی شه باور من

رفتنت را کرده باور التماسم را ببین در این نگاهم

زیر باران گریه کردم بلکه باران شوید از جانم گناهم

این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من

گفته ای شاید بیایی از سفر اما نمی شه باور من

"کی رود از خاطر من آخرین بوسه شبی در زیر باران...

دوست ندارم

دوستت ندارم، ولی همیشه در فکر و خیال تو هستم.

دوستت ندارم، ولی به خاطر تو بیشتر اوقات اشک می ریزم.

دوستت ندارم، در حالی که تمام ذرات وجودم تو را می خواهند و از پس تو می آیند.

به زبان حال می گویم: 

دوستت ندارم، در حالی که تمام ذرات وجودم به حرفهای من می خندند.

اعتراف می کنم:

دوستت ندارم، ولی لذت می برم از خشمت، از غرورت، از نگاهت، از قدرت و گریزت.

اکنون اعتراف می کنم که:          

                                   دوستت دارم چون...             تو دوستم نداری...

یک یادداشت

برگور لیلی

 آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز

 آخر مرا شناختی ای چشم آشنا

 چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو؟

 من هستم آن عروس خیالات دیر پا

 چشم من است آنکه در او خیره مانده ای

 لیلی که بود؟ قصه ی چشم سیاه چیست؟

 در فکر این مباش که چشمان من چرا

 چون چشمهای وحشی لیلی سیاه نیست

 در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود

 در چشم من شکفته گل آتشین عشق

 لغزیده بر شکوفه ی لبهای خامشم

 بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق

 آری... چرا نگویمت ای چشم آشنا

 من هستم آن عروس خیالات دیر پا

 من هستم آن زنی که سبک پا نهاده است

 بر گور سرو و خامش لیلی بی وفا...

بی تو با تو

اگه بی تو تنها گوشه ای نشستم

تویی تو وجودم، بی تو با تو هستم

اگه سبزه سبزم تو هجوم پاییز

ذره ذره ی من، شده از تو لبریز

ای همیشه همدم واسه درد دلهام

عطر تو همیشه جاری تو نفسهام

ای که تارو پودم از یاد تو بی تاب

با منی ولی باز، دوری مثل مهتاب

بی تو با تو بودن شده شب و روزم

بی تو اما یادت با منه هنوزم

تویی توی حرفام، تویی تو نفسهام

ولی جای دستات خالیه تو دستام

من به شوق و یاد بارون، زنده ام و پژمرده نمی شم

تشنه ی یه ترسم اما سرد و  دل آزرده نمی شم

سخته وقتی تو غزلهام، از منو تو واژه ای نیست

سخته بی تو ، با تو بودن

سخته اما چاره ای نیست

بی تو با تو بودن شده شب و روزم

بی تو اما یادت با منه هنوزم

تویی توی حرفام، تویی تو نفسهام

ولی جای دستات خالیه تو دستام

یک داستان عاشقی

داستان عشقی زیبا

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده  بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و...

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهی شو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه  و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای عشنگی بود  sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          آغاز کسی باش که پایان تو باشد

حس خوب

حس خوبی دارم به تو که نزدیکی

می شه دستاتو گرفت تو این تاریکی

می شه تا آخر عمر با خیالت سر کرد

می شه عاشق موند و عشق را باور کرد

تا تو هستی جز تو همه چی ممنوعه ست

عشق دل کنده از این کوچه باغ بن بست

من توی آغوشت گرم بودم یا سرد

کاش شب می فهمید، روز باور می کرد

بغض یه دنیا رو از دلم کم کردی

من فقط من بودم، منو آدم کردی

عشق بی حادثه نیست من خیانت کردم

اگه یادم باشی زود برمیگردم

ای خدایی که برام، تو شبام فانوسی

هول می شم وقتی تو منو می بوسی

هول می شم وقتی...

                               تو منو می بوسی...

اس ام اس های عاشقانه

اس ام اس عاشقانه ناب و زیبا

sms asheghane 

 

واسه مشق شبت  100  بار بنویس : اونی که فکرش رو نمیکنی همیشه به یادته . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 

 صدای پای تو که میروی ، صدای پای مرگ که میآید . . . ( حسین پناهی

  .ناز آن چشمی که سویش مال ماست

ناز آن دوست, که قلبش یاد ماست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

وای بر من,تو همانی که امیدم بودی؟
تو همان چشم سیه,دلبر افسونگر من؟
هر چه کوشم مگر این حادثه باور نکنم
میدود یاد خطاهای تو در باور من

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در عالم رفاقت محبت تقدیمت میکنم

 تا در بیگانگی فردا فراموشم نکنی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

یه عکس از چشات بفرست

 یه آهو اینجاس می خوام روشو کم کنم !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


خدایا!
خورشید را به من قرض میدهی ؟
از تو که پنهان نیست
سرزمین خیالم سالهاست یخ بسته است...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تو را هر لحظه به خاطر می آورم

بی هیچ بهانه ای

شاید دوست داشتن همین باشد...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بیا تا پرواز اعتماد را با هم تجربه کنیم

 وگرنه میشکنیم بال های دوستی مان را

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


من از طرز نگاه تو امید مبهمی دارم،
نگاهت را مگیر از من
که با آن عالمی دارم...!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


ماه من پرده از آن چهره ی زیبا بردار
تا فلک لاف نیاید که چه ماهی دارد...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست ,به انکار مکوش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به اندازه دیوونه های دیوونه خونه ، دیوونه وار دیوونتم دیوونه !

 

 

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

شب شرابی خوردم و مستی مرا در بر گرفت / دوریت آمد به یادم هستی ام آتش گرفت . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به اندازه دیوونه های دیوونه خونه ، دیوونه وار دیوونتم دیوونه !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

همیشه مست و شیدری تو بودم / به فکر آرزو های تو بودم

تموم آرزوهای منی ، کاش / یکی از آرزوهای تو بودم . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هرچه زدم بی تو دلم وا نشد / جز تو کسی باب دل ما نشد

هرچه پرستو شدم و پر زدم / هم نفسی مثل تو پیدا نشد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هر شب به فکرت نازنین تا صبح خلوت میکنم / هر دم به شوق دیدنت اخمی به ساع میکنم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر اسم آدما رو بارزترین صفاتشون بذارن ٬ اسم منو چی میذاشتی !؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

صدای پای تو که میروی ، صدای پای مرگ که میآید . . . ( حسین پناهی )

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در این شب پر از سکوت ، واژه ها یاری ام نمیکنند ، کاش تو بودی تا سکوتی مرگبار

بر لحظاتم سایه نمی افکند ، کاش تو بودی تا در دریای مهربانیت غرق میشدم

تو زیباترین ترانه ام هستی . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من تو را باز کجا خواهم یافت ؟ جز در اندیشه خویش و به جز قصه هجران و شکیب

چیست افسانه عمر . . . ؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آفتاب پنجره را میشناسد حتی اگر بسته باشد

مهتاب به دیدارم می آید حتی اگر خسته باشد

دل هواتو میکند حتی اگر شکسته باشد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

واسه مشق شبت  100  بار بنویس : اونی که فکرش رو نمیکنی همیشه به یادته . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان با دگران وای به حال دگران . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چرا غمگینی ؟ : عاشق شدم

آیا عشق شیرین است ؟ : بله شیرین تر از زندگی

چرا تنهایی ؟ : ویژگی عاشق هاست

لذت تنهایی چیست ؟ : فکر به او و خاطرات او

چرا می روی ؟ : برای اینکه او رفت

دلت کجاست ؟ : پیش او

قلبت کجاست ؟ : او برده

پس حتما بی رحم بوده  نه ؟ : نه اصلا

چرا ؟ : چون باز هم او را میپرستم . . .

یک داستان رمانتیک

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....
ای کاش این کار رو کرده بودم ................."

یک داستان عشقی غم انگیز


 شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند