ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این روزا که میگذرد احساس می کنم
یکی از جاده های پر و پیچ و خم و مه آلود
زندگی منو به سوی خود می خواند.....
برای پیدا کردنش همه جا را می گردم
از هر پنجره بازی به امید اینکه اورا ببینم
سرک می کشم ولی نیست......
روزها منتظر یه قاصدک تا خبری برایم بیاورد
ولی قاصدکها هم نشانی من را گم کرده اند......
شبها آسمان را نگاه می کنم تا شاید بتوانم نشونیشو
از ستاره ها بگیرم ولی ستاره ها هم یادشون
رفته نیم نگاهی به زمین بندازن تا نگاه یه منتظر
را ببینند.....
تنهایی رو بیشتر از همیشه احساس می کنم .
خسته تر و دلتنگ تر از همیشه به دنبال پناهگاه امن و
مطمئن خود می گردم تا با رسیدن بهش کمی
آرامش بگیرم ولی مثل اینکه مهربونی که اون بالاست
به تنهایی محکومم کرده.....
مهربون عالم اگر تو اینطور میخوای باشه
من که حرفی ندارم همه ی دلتنگیها و بی کسی ها
برای من ولی ازت میخوام اونی که دوست ندارم
هیچ وقت غمشو ببینم بخنده و شاد باشه.
اونو تنهاش نذار و همیشه باهاش باش .
فقط ای کاش بهم می گفتی تا کی چشمهای
منتظرم باید به جاده ی زندگی باشه....؟؟؟
سلام ... حالت خوبه...؟ کاش خوب نباشه ..کاش بسوزی و عاشق تربشی ... از زبان تو خدا را التماس میکنم ... بخوان
الهی منم ، ذره ات ...به طلب آمده ام ، در بگشای ...
الهی ... بخشنده گاه هستی ، خویش را بر خوشتنم می ، بگردان ... که فرمودی صبرم باشد ... امرم نموده ای کارم نباشد ، جز مستی درگت ... نشانم داده ای که جز معشوق ، هیچ نبینم... تقدیر م نمودی تا مهر و محبتم ،عقل و زبانم را به آدمیان ببخشایم ، بی هیچ مزدی ...دردم را کشان کشان به تیخ بستی تا دردمندت باشم...چه خوش است حالم را ...افزون کن این درد را ... این بند را ...این رنگ را ...که ما ز جام معرفت ، عشق تو را به جان کشیده ایم .. . دلبرا در این عطش ما را عجب نیست ، که به کوی میخانه ات از جان و دل رمیده باشیم ...از خویش بگریزیم و هر دم ، اشک باشیم ... ای شهسوار عقل و ایمان ، ای هم همنفس قرار هر درد ... بزن، ناقوس مرگم را که تارو پودم ، در حسرتی بی چون چراست ... درویشی مارا با خویشت چونان کن که دل بماندو مستی این جام ... مرا نشانی از نشان هایت... بهاری از کلامت ... و ردائی از سلامت ، به چونانم عطا کن ، به حکم آنکه تویی پادشاه حسن .
امیررضا مغربی ـ نیاسان