ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
من که نمی دانم
شاید تو بدانی
اما فقط شاید !!!
شاید بدانی از کجا شروع شد
شاید بدانی از کجا عاشق شدم
عاشق چشمانت
چشمان براق خیره کننده ات
عاشق دستانت
دستان لطیف امید دهنده ات
عاشق صدایت
صدای زیبای آرام کننده ات
شاید تو بدانی
اما فقط شاید !!!
از چه وقت اینگونه
لحظه های بی تو بودنم
مرگ آور است برای قلبم
و زهرآگین برای روحم
شاید تو بدانی
اما فقط شاید !!!
چرا هیچ کلمه ای توان ندارد
توان از تو گفتن
کلمات را از چه زبانی گرد آورم
که از تو بگویم
شاید تو بدانی
اما فقط شاید !!!
که می خواهم برای تو
بهترین بهترین ها را بنویسم
اما هنگام نوشتن
کلمات همانند غزال های تیز پا می گریزند
حرکت قلم کند تر از کندترین لاک پشت ها می شود
دست هایم مثل شاخه های یخ زده می شوند
و می شوند تمام چیزهایی که نبایند بشوند
اما باز هم تلاش می کنم
نشوند آن هایی که دارند می شوند
تا شود که برایت بنویسم
شاید تو بدانی
اما فقط شاید !!!
که از تو نوشتن چقدر دشوار است
سلام ممنون از این متن زیبایت
موفق باشی همشه