رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

انواع رمان های زیبا شعر های عاشقانه اس ام اس های زیبا شعر غمگین شعر احساسی زیباترین رمان ها رمان های عاشقانه
رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

انواع رمان های زیبا شعر های عاشقانه اس ام اس های زیبا شعر غمگین شعر احساسی زیباترین رمان ها رمان های عاشقانه

یه ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ

یه ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﺍﺻـﻦ ﻧـﮕـﺬﺷـﺖ ﺍﻣـﺎ ﻣـﺎ ﺍﺯﺵ ﮔـﺬﺷـﺘـﯿـﻢ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻫـﻢ ﺑـﺪ ﮔـﺬﺷـﺖ..••
ﺳـﺨـﺖ ﮔـﺬﺷـت..••
ﺑـﺎ ﺩﺭﺩ ﮔـﺬﺷــﺖ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﯾـﻢ ﺍﻣـﺎ ﺟـﺰ ﺩﻟـﻤـﻮﻥ ﻫـﯿـﭻ ﮐـﺲ ﺻـﺪﺍﻣـﻮﻧـﻮ ﻧـﺸـﻨـﯿـﺪ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻫـﻤـﻪ ﭼـﯽ ﺑـﻮﺩ ب جز ﺍﻭﻧـﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎﯾـﺪ می بوﺩ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻫـﻮﺍ ﻋـﺠـﯿـﺐ ﺩﻭﻧـﻔـﺮﻩ ﺑـﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫـﻤـﻮﻥ ﺷـﺒـﺎ ﻣـﺎ ﺑـﻮﺩﯾـﻤـﻮ ﺗـﻨـﻬـﺎﯾـﯿﻤﻮﻥ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻧـﻔـﺴـﻤـﻮﻥ ﺑـﺮﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﻫـﻤـﻪ ﺑـﻐـﺾ..••
ﯾـﻪ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﻧـﻔـﺲ ﮐـﻢ آﻭﺭﺩﯾـﻢ ﺍﻣــﺎ ﺩﻭﻭﻡ آﻭﺭﺩﯾــﻢ..••
ﯾـﻪ شـــبایـــی ﻓـﻘـﻂ ﺯﻧـﺪﻩ ﺑـﻮﺩﯾـﻢ ﺯﻧـﺪﮔـﯽ ﻧـﮑـﺮﺩﯾـﻢ..••
ﯾـﻪ ﺷﺒـﺎﯾـﯽ ﺯﻧـﺪﻩ ﻫـﻢ ﻧـﺒـﻮﺩﯾـﻢ ﻓـﻘـﻂ ﺑـﻮﺩﯾـﻢ..••
"ﻫـﻤﯿـﻦ..

دِلم داغون

☜♚♡دِلم داغون♡

☜توام با اون☞

⇂زیرِه بارُون⇃

↦رَفتی آروم↤

♞سَرت گَرمُو♞

♝تنم سَردو♝

√لَبات خَندون√

✖چشام گریُون✖

♥دِلت قُرصُ♥

♥دلم ویرون♡

✧چِه حالیم✧

↡زیرِه بارون↡

↷فِرشتَم شـــد↶

↯واسَم حیوون↯

✘بازَم سیگار✘

♧کِه سوخت آروم♧♚☞

هی لعنتی

هی لعنتی
اون طوریم که تو فکر می کنی نیست!
شاید عاشقت بودم روزی…
ولی ببین بی تو هم زنده ام… زندگی می کنم…
فقط گاهی در این میان یادت زهر می کند به کامم زندگی را…
همین!

آرام بگیر دلم …

آرام بگیر دلم …

تنگ نشو برایش …

مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !

“چیزی بینمان نبوده”

آرام بگیر دلم …

تنگ نشو برایش …

مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !

“چیزی بینمان نبوده”

این خوشبختی واقعی

بالاخره خواهد امد

آن شب هایی که تا صبح

در کنار تو بیدار بمانم

سرم را روی سینه ات بگذارم

و بگویم چقد دوستت دارم 

و در کنارت خوشبختم

فقط خدا کند که زودتر برسد 

این خوشبختی واقعی....

عـشق بازی

" عـشق بازی " فقط تـوی رخـتخواب نــیست

 
عشـق بازی میتـونه دقـیقاً اون لحظه ایی بـاشه که

یـه زن با دقـت آستـین ِ مرد رو سه تا مـیزنه که تا بالای آرنــج

بـیاد ...

یا که قبل بیرون رفتنش لباساشو مرتب میکنه...

و یـا وقتی مـرد مـوهای زن مـورد علاقشو با دستاش میفرسته

پشت گوشش ...

و فـقط و فـقط یه نـگاه مـعامله مـیشه ...

که به هـمون نـگاه مـیشه جـون سـپرد تـا آخـر ِ عــــــمر

حکایت من

حکایت من حکایت کسی بود

 که عاشق دریا بود اما قایقی نداشت

 دلباخته ی سفر بود اما همسفر نداشت

 حکایت کسی بود که زجر کشید

 اما ضجه نزد

 زخم داشت اما ننالید

 گریه کرد اما اشک نریخت 

حکایت من حکایت کسی بود 

که پر از فریاد بود

 اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنود...!!!!

به کجا چنین شتابان

صداقت....؟ یادش گرامی...!
غیرت......؟ به احترامش یک لحظه سکوت...!
معرفت.....؟ یابنده پاداش میگیرد ....!
مرام.....؟ باغ رضوان خاکه.....!
عشق....؟ از دم قسطی....!
واقعا به کجا چنین شتابان.....؟!