نام کتاب : سحر
نویسنده : آیدا ماهه
حجم کتاب : ۱۸۸ کیلوبایت (پرنیان) – ۶۲۲ کیلوبایت (کتابچه) – ۱۴۴ کیلوبایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پرنیان و کتابچه ، اندروید ، epub
خلاصه داستان :
این داستان از زبان یک دختره به اسم سحرو داره سال سوم هنرستان در رشته کامپیوتر رو می گذرونه!
قراره که از طرف مدرسه به مدت بیست روز بچه ها رو به اردو ببرن،که سحر هم جزء از آنهاست،توی این سفر اتفاقاتی براش میفته که بهتره خودتون بخونید……
قالب کتاب : JAR و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
خیانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین…
فرود دشنه، پی در پی ، بر پیکره ی دوستت دارمها…
هرگز تبرئه ای نیست…
آنکه را که چنین به کشتن قلب آهنگین عشق برخاست و دلی را که پژمرد …
.
.
.
برای خیانت ، هزار راه هست
اما هیچ کدام به اندازه تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست !
ساقیا! باز خماریم به جامی بنواز / خاطر خسته ما را به سلامی بنواز
گر میسر نشود بگذری از کوچه ما / گاه گاهی دل ما را به پیامی بنواز
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز
تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز
نام رمان : قصه ی دل ها
نویسنده : hese_gharib
حجم کتاب (مگابایت) : ۱٫۰ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۹۴
خلاصه داستان :
افسون تنها دختر خانواده ی سعادت که خیلی زیبا و باهوشه در کنکور رشته پزشکی قبول میشه و به تهران میره و اونجا …
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از hese_gharib عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
-افسون،مادر،بیدار شو عزیزم،بیدار شو بابات دیرش شده میخواد بره
باز مادرش بیدارش کرده بود ،آخه چرا همیشه باید صبح زود بیدار شه؟شده بود کار هر روزش،چرا نباید خواهر یا برادری دیگه ای داشته باشه تا مجبور نشه هر روز صبح زود بیدار شه؟؟!
مادرش در اتاقش رو باز می کنه
-افسون جان؟
-بله مامان؟
-پاشو صورتتو بشور بیا پایین
-باشه
-تنبل نباش ..همینه دیگه وقتی بهت میگم زود بخواب گوش نمیدی!
-باشه الان میام
بالاخره بلند میشه و میره تا دست وروشو بشوره..یاد کنکورش می افته .چند روز دیگه جوابش میاد.تقریبا مطمئن هست که بهترین رتبه رو می آره.اما باید می رفت تهران،پزشکی تهران،اما مطمئن بود که باباش بهش اجازه نمی ده همیشه تو مدرسه بهترین بود.اما کسی باهاش دوست نمی شد.شاید چون خیلی آروم بود یا شایدم خیلی خوشگل! یه صورت سفید وبلوری وخیلی لطیف.بینی قلمی ..چشمهای درشت آبی با مژه های بلند و ابرو های کشیده ولبهای قلوه ی موهاشم خرمایی بود.همیشه بچه های مدرسه از اون بدشون می اومد.
-افسون
با صدای مادرش از فکرو خیال بیرون میاد.
-اومدم..میره تو آشپزخونه
-سلام دختر گلم وهمزمان سرشو می بوسه
-سلام بابا جون
-سلام عزیز دل بابا..بیا صبحونه بخوریم
بدون هیچ حرفی می ره و صبحونه شو می خوره.بعد خوردن صبحونه پدرش خداحافظی می کنه و میره .از بس دیشب به این که چی کار کنه که پدرش بهش اجازه بده که بره تهران فکر کرده بود که تا صبح نخوابیده بود.چند بارم از مادرش پرسیده بود که چرا خواهر یا برادری نداره و همیشه هم جواب داده بود که تو هم با کلی دوا و درمون داریم .بعدتو هم دیگه نتونستیم بچه دار بشیم.
نام رمان : بهار ماندگار
نویسنده : مریم صمدانی
حجم کتاب (مگابایت) : ۱٫۸ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۳ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۱۸۴
خلاصه داستان :
سرگرد علی پارسا به اجبار خانواده اش مجبور به ازدواج با دختر دوست پدرش میشه ، همونطور که گفتم به اجبار هیچ رضایت و میلی از جانب علی پارسا نبوده … طی ربوده شدن ترنج عظیمی نامزد علی توسط باند اکس ای کی …
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از مریم صمدانی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
_نه مادرمن نمیشه من راضی نیستم
_مادرفدات بشم دلمونشکن توبیا دختررو ببین شاید به دلت نشست شاید پسندیدیش
ازروتختم بلندشم ادامه دادن این بحث فایده ای نداشت جلوی پای مادرم نشستم وباملایمت شروع کردم به حرف زدن گرچه این حرفهارو روزی ده بارتکرار میکردم اما به خودم اجازه نمیدادم که باهاش بدصحبت کنم
-بببین فاطمه خانوم مادرگلم قربون اون دلت بشم من ..خودت که میدونی من فعلا تصیم ندارم ازدواج کنم نه دختر حاج اقافلاح بلکه هیچ دختریوالان تواین شرایط نمیتونم بپذیرم
توچشماش نگاه کردم شاید بانگاهم میخواستم قانعش کنم اماازاخم روپیشونیش متوجه شدم بی فایدست
ازسرجاش بلندشد منم همراهش بلند شدم به سمت دراتاق رفت برگشت
_هزاربارگفتم این کارنیست بخدانیست من خون به جیگرمیشم تامیری ماموریتوبرمیگردی بذار سروسامونت بدم دلم اروم بگیره
ترجیح دادم سکوت کنم کلافه بودم کم مصیبت داشتم دخترحاج اقاهم بهش اضافه شد دستی توموهام کشیدم وقتی دید قصدندارم حرفموعوض کنم همونطورکه زیرلب غرمیزد ازاتاق خارج شد
درکمدوبازکردم طبق معمول سعی کردم تیپم رسمی باشه بعدازاماده شدنم ازاتاق رفتم بیرون وقتی دیدم کسی توپذیرای نیست ازخونه خارج شدم وبه سمت اداره حرکت کردم
نام رمان : تَردید
نویسنده : paliz-sm
حجم کتاب (مگابایت) : ۲٫۹ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۲ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۳۱۳
خلاصه داستان :
داستان در مورد دختری به نام پروا ست که خانواده ی دوست پدرش رو بعد از ۱۲ سال می بینه …
در این بین اتفاقاتی می افته که پروا اصلا فکرش رو هم نمی کرده … اتفاقاتی که یه نقطه ی مهم میشه توی زندگی پروا و اون رو به جایی می کشونه که حس تردید به جونش می افته …
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از paliz-sm عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
_ برو سمت راست…..
با حرص تمام راهنما رو به سمت بالا زدم و به سمتی که مربیِ محترمم اشاره می کرد فرمون رو کج کردم … هنوز هم نمی دونستم چه اجباریه کسی که رانندگی بلده باید توی این کلاسا شرکت کنه…..آخه یکی نیست بگه بابا مگه پول مردم زیادی کرده خُب……بد تر از همه ی اینا اینه که کُلا توی این همه ماه ،بذاری توی شهریور ،اونم توی ۲۰ ام به دنیا بیای که نتونی تا وقتی ۱۸سالت تموم نشده بیای کلاس ….نگاهم یه سره بین خیابون رو به رو و ساعت بالای ضبط می چرخید….یه ربع دیگه مونده بود ….رانندگی برای من خلاصه می شد توی سرعت…و حالا مجبور بودم این قدر لاک پشتی بِرَم….تازه یه مُشت چرت و پرت مثل دور یه فرمون و دو فرمون و پارک دوبل هم یاد بگیرم…..دوباره صداش در اومد:
_ یه پارک دوبل برو کنار اون پراید سفیده……
نگاهم رو چرخوندم به سمتش ….یه مقنعه ی آبی روشن پوشیده بود ….یه کم تپل بود و به نظر ۳۵ساله می اومد … یه شلوار پارچه ای مشکی با مانتوی نخی سفیدِ طرح دار پوشیده بود و داشت با باد بزن مشکیش که روش کلی گل داشت خودش رو باد می زد ……هر از گاهی هم نگاهش رو از گوشیش بر می داشت و یه نظر به من مینداخت…..بی خیال نگاه کردن به خانوم عرب شدم و دوباره نگاهمو دوختم به پراید سفیدی که جا خوش کرده بود کنار خیابون…به سمتش رفتم …..صدای خانوم عرب بلند شد:
_ دو باره یادت رفت راهنما بزنی…..
نگاهش پر از توبیخ بود…..حالا انگار زدم آدم کشتم….با حرص راهنما رو زدم …..و پامو روی کلاج فشار دادم….وقتی درست حسابی کنار پراید جا گرفتم زدم روی ترمز….
دنده رو عقب کردم و خیره شدم به پشت سرم …. تا بتونم به قول خانوم عرب با دقت پارک دوبلمو انجام بدم …. با هزار بدبختی پشت پراید ایستادم ….پاهام حسابی بی قراری می کردند …مخصوصا پای چپم که روی کلاج بود……واقعا نمی دونم این خانوم عرب چی می خواست از جون من….. آخه این همه که از یه آدم بیگاری نمی کشن…..اِی تو روحِت
_ خُب حالا برو سمت آموزشگاه…
نفس عمیقی کشیدم که از چشم خانوم عرب دور نموند….توی دلم جشن و سروری بر پا بود…..آخِیش ….بالاخره تموم شد…..دوباره بدون اینکه راهنما بزنم پارک کردم و دوباره صدای جیغ خانوم عرب بلند شد:
_ خانوم آروند باز که راهنما نزدی ؟!….
لعنتی ! من نمی دونستم این راهنما چیه که کلا تو کَتَم نمیرفت…..اصلا به نظرم یه چیز زیادی میومد…بی خیال غرغرای خانوم عرب شدم ….با گفتن خسته نباشید از ماشین زدم بیرون ….کوله ی مشکیمو روی شونم جا به جا کردم و دستی به مقنعه ام کشیدم….هندزفری گوشیمو توی گوشم گذاشتم و صدای آهنگ رو زیاد کردم ….دَمِش گرم….یه آهنگ باحال از شادمهر توی گوشم پیچید ….با اینکه قدیمی به حساب می اومد ولی من هنوز دوستش داشتم.خیلی بهم انرژی می داد … یه حس خوب توی تک تک سلول های بدنم پیچید …سعی کردم مثل همیشه که توی خیابون راه میرم اخم کنم ولی حس شنیدن این اهنگ بدجوری قلقلکم می داد و ناخودآگاه یه لبخند کم رنگ رو لبام می نشوند….توی خیابون عریضمون پیچیدم…صدای زنگ گوشیم باعث شد صدای آهنگی که از هندزفری پخش میشد قطع بشه :
_ اَلو …پروا هستی؟