رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

انواع رمان های زیبا شعر های عاشقانه اس ام اس های زیبا شعر غمگین شعر احساسی زیباترین رمان ها رمان های عاشقانه
رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

انواع رمان های زیبا شعر های عاشقانه اس ام اس های زیبا شعر غمگین شعر احساسی زیباترین رمان ها رمان های عاشقانه

فدای تو

فدای اون گل که یه روز یکی میخواد بده دستت

فدای اون دوییدنات وقتی میگیره نفست

فدای ذوقه موندنو فدای درد رفتنت

فدای پرواز کردنت فدای اون نشستنت

فدای صبرو طاقتت فدای بیحوصلگیت

فدای بچه بودنت فدای کله زندگیت

فدای عطر خنده هات فدای طعم موندنت

فدای دوست نداشتنات حتی فدای روندنت

فدای اون اتیشی که دایم به قلبم میزنی

فدای انتخاب تو ای موندگار رفتنی

فدای تو که هیچ روزی هیچکی نمیشینه به جات

فدای هرچی تو داری مخصوصا اون رنگ چشات

فدای لحظه ای یه بار تو رویاها بوسیدنت

فدای لحن سلامات فدای روزه دیدنت

فدای اخم ابروهات ابروهای بی حوصلت

فدای هر چی تو بگی حتی شکایتو گلت

دنیا بهونست عزیزم فدای اسمتو خودت

نظرات 2 + ارسال نظر
دفترغم _ مجید خلجی چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 http://daftaregham.ir

سلام دوست عزیز خوبی؟

❤ وبلاگ "دفتر غم" با یک متن عاشقانه { هوس } بروز شد ❤

منتظره حضور گرم شما هستم ...

۩ ๑ ۩ ๑ ۩ ๑ ۩ ๑ ۩ ๑ ۩ ๑ ۩ ๑ ۩

آدرس رسمی دفتر غم

« www.daftaregham.ir »

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 14:06

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!'
هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.
تخمین زده شده که 93% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد، زیرا آنها تنها به خود می اندیشند، ولی اگر شما جزء آن 7% باقی مانده می باشید، این پیام را برای دیگران ارسال نمایید، من جزء آن 7% بودم، همچنین به یاد داشته باشید که من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما سهیم شوم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد