صدایم در برابر صدایت بی صداست ، چشمانم در برابر چشمانت نابیناست ، خنده هایم خالیست ،پس بدان بی تو هیچم ، تنهایم نگذار تا با تو هم آواز شوم .
عشق از من و نگاه تو تشکیل می شود ، گاهی تمام من به تو تبدیل می شود .
حرفی برای گفتن اگر بود دیوارها سکوت نمی کردند .
گاهی که دلم می گیرد و یکی از دریچه های قلبم شکسته می شود ، آن وقت می شود دنیای کمرنگ من !
عشق مانند جنگ است ، آسان شروع می شود و سخت پایان می پذیرد .
اگه عشق دیوانگی نباشد ، عشق نیست
در انتظار کدامین صبح نشسته ای ؟ ای در پیله ی حریر ، کدام پروانه را در سرنوشت خود از سر نوشته ای ؟
قدر دستهایم را بیشتر دانستم و قدر چشمهایم را و تازه فهمیدم چه شکوهی دارد ایستادن بر روی دو پا آن لحظه که به زمین خوردم !
عشق شاه کلیدی است که درهای خوشبختی را باز می کند !
اگه 1 کتیبه با 1000 تا خورشید داشته باشم ، همه ی خورشیدها رو میگردم تا یه جایی به تو برسم !
نه از قایق نه از قایق می نویسم ، نه از زخم شقایق می نویسم ، به یاد لحظه های با تو بودن ، به یاد آن دقایق می نویسم .
گر ز جهان بگذرم از تو نخواهم گذشت ، سر رود از پیکرم از تو نخواهم گذشت ، مردمک چشم من نقش تو بر خود گرفت ، ور همه جا بنگرم از تو نخواهم گذشت .
مهربانی نقش هر نقاش نیست ، هر که نقشی را کشید نقاش نیست ، نقش را نقاش معنا می دهد ، مهربانی نقش یار است ، حیف که یار نقاش نیست .
پای من خسته از این رفتن بود ، قصه ام قصه ی دل کندن بود ، دل که دادم به یارم دیدم ، راهش افسوس جدا از من بود .
پیش بی درد دمی صحبت از درد مکن ، شاخ سبز دلت را به خطا زرد مکن ، مرد اگر نیست در آن شهر ولی کوه که هست ، تکیه بر کوه کن و تکیه به نامرد مکن .
اگر شیری درنده در برابرت باشد بهتر از آن است که سگی خائن پشت سرت باشد .
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد ، ممنون توام که کرده ای از من یاد .
من آن ابرم که می خواهد ببارد ، دل تنگم هوای گریه دارد ، دل تنگم غریب این در و دشت ، نمی داند کجا سر می گذارد .
قلمی خواهم ساخت از نی باغ بهشت ، جوهر از شیشه ذات ، کاغذ از صفحه دل ، نور از شمع حیات ، تا بنویسم همه جا نام زیبای تو را .
جا برای گنجشک زیاد است ولی ، به درختان خیابان تو عادت دارم .
باز امشب غزلی کنج دلم زندانی است ، آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است ، هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد ، های های دل دیوانه من پنهانی است .
دوست دارم شب را به غم تو سر کنم ، دفتری را از اشک چشمم تر کنم ، نام آن دفتر نهم دیوان عشق ، عشق را عنوان آن دفتر کنم .
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم ، شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم ، تو چیستی که از هر موج تبسم تو ، بسان قایق سرگشته ی روی مردابم .
دوست دارم همیشه از تو بنویسم بی آنکه در جستجوی قافیه ها باشم ، بی آنکه واژه ها را انتخاب کنم ، دوست دارم از تو بنویسم که می دانم هنوز دوستم داری و هر سپیده دم یک سبد مهربانی از تو دریافت می کنم .
دنیا یه میدونه ، سرنوشت اما یه بازی ، پیش ام ما نوشتن ، حقته باید ببازی .
ای نگاهت پلی از مخمل و از ابریشم ، روزگاریست که تنها به تو می اندیشم .
به پرستو نباید دل بست زیرا که او نازک دل است ، و می گریزد از ما ، مانند باد از سرما ، و فراموش می کند تمام روزهای باهم بودن را
محبت تنها جوشکاری است که دلهای شکسته را رایگان جوش می دهد .
همیشه یکی هست که درد دلت رو بهش بگی ، وای از روزی که همون یکی درد دلت باشه .
همیشه یادمان باشد که کاشته ی صداقت دلها را به ساحل میرساند نه امواج رفاقت .
تموم شد ، رفتم نخواست که بمونم ، صدایم نکرد نگفت نرو برگرد و من رفتم ، رفتم به سوی تنهایی انتظار ، انتظار شنیدن صدای او که بگوید دوستت دارم برگرد .
از پاسخ من معلمان آشفتند ، از حنجره شان هرچه درآمد گفتند ، اما هنوزم معتقدم از جاذبه تو سیب ها می افتند .
چشمانت را ورق بزن ، شاید در گوشه ای از آن مرا به یادگار کشیده باشی .
می خواهم از چشمان تو دنیایی بسازم تا همه ی دنیای عاشقان دنیایم شوند .
زیر این سقف کبود ، زیر این شعله سنگین سکوت ، اگر از یاد تو یادی نکنم ، تک و تنها به خدا می سوزم .
در باغ دلم جوانه ای باید و نیست ، شوق غزل ترانه ای باید و نیست ، خواهم که تو را ببینم اما چه کنم ، دیدار تو را بهانه ای باید و نیست .
قشنگ ترین شعرم را برای شب شعر چشمان تو گفتم ، پس تو نیز قشنگ ترین لبخندت را برای برای لحظه دیدار نگه دار .
مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود ، و چه زشت به من و سادگیم خندیدی ، دل من سخت شکست به تو عشقی پاک که پر از یاد تو بود و به یک قلب یتیم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود ، تو برو و برو تا راحتتر تکه های دل خود را سر هم بند زنم .
درد عشقی کشیدم که مپرس ، زهر هجری کشیدم که مپرس ،گشته ام در جهان و آخر کار ، دلبری برگزیدم که مپرس ، آنچنان در هوای خاک درش ، میرود آب دیده ام که مپرس ، من به گوش خود از دهانش دوش ، سخنانی شنیدم که مپرس ، سوی من لب چه میگزی که مگوی ، لب لعلی گزیده ام که مپرس ، بی تو در کلبه گدایی خویش ، رنجهایی کشیدم که مپرس ، همچو حافظ غریب در ره عشق ، به مقامی رسیده ام که مپرس .
من از عهد آدم تو را دوست دارم ، از آغاز عالم تو را دوست دارم ، چه شبها من و آسمان تا دم صبح ، سرودیم نم نم تو را دوست دارم ، نه خطی نه خالی نه خواب و خیالی ، من آن حس مبهم تو را دوست دارم ، سلامی صمیمی تر از غم ندیدم ، به اندازه غم تو را دوست دارم ، بیا تا صدا از دل سنگ خیزد ، بگوییم با هم تو را دوست دارم ، جهان یک دهان شد هم آواز با ما ، تو را دوست دارم تو را دوست دارم .
پنج تا از بزرگترین کلمات : من نمیخوام از دستت بدم ، چهار تا از دوست داشتنی ترین کلمات : تو برام مهم هستی ، سه تا کلمه شیرین : تو رو تحسین می کنم ، دو تا کلمه شگفت انگیز : دلتنگت هستم ، یک کلمه که از همه مهمتره : تو .
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم و به اندازه هر برق نگاهت نگران ، تو به اندازه تنهایی من شاد بمان .
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ، که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست ، نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه و مهر ، نهادم آیینه ها در مقابل رخ دوست .
تو مگه باده فروشی که همه مست تو اند ، تو مگه ساغر عشقی که همه معشوق تو اند ، منشین با همگان ای گل زیبای دلم ، که به ظاهر همه مشتاق و خریدار تو اند .
در رفاقت با وفا بودن شرط مردانگیست ، ورنه با یک استخوان صد سگ رفیقت میشوند .
ما را ز خیال تو چه پروای شرابست ، خم گوهر خود گیر که خمخانه خرابست ، گر خمر بهشت است بریزید ، که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذابست .
بوسه یعنی لذت دلدادگی ، لذت از شب لذت از دیوانگی ، بوسه آغازی برای ما شدن ، لحظه ای با دلبری تنها شدن ، بوسه آتش می زند بر جسم و جان ، بوسه یعنی عشق من با من بمان .
مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود ، و چه زشت به من و سادگیم خندیدی ، دل من سخت شکست به تو عشقی پاک که پر از یاد تو بود و به یک قلب یتیم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود ، تو برو و برو تا راحتتر تکه های دل خود را سر هم بند زنم .
درد عشقی کشیدم که مپرس ، زهر هجری کشیدم که مپرس ،گشته ام در جهان و آخر کار ، دلبری برگزیدم که مپرس ، آنچنان در هوای خاک درش ، میرود آب دیده ام که مپرس ، من به گوش خود از دهانش دوش ، سخنانی شنیدم که مپرس ، سوی من لب چه میگزی که مگوی ، لب لعلی گزیده ام که مپرس ، بی تو در کلبه گدایی خویش ، رنجهایی کشیدم که مپرس ، همچو حافظ غریب در ره عشق ، به مقامی رسیده ام که مپرس .
من از عهد آدم تو را دوست دارم ، از آغاز عالم تو را دوست دارم ، چه شبها من و آسمان تا دم صبح ، سرودیم نم نم تو را دوست دارم ، نه خطی نه خالی نه خواب و خیالی ، من آن حس مبهم تو را دوست دارم ، سلامی صمیمی تر از غم ندیدم ، به اندازه غم تو را دوست دارم ، بیا تا صدا از دل سنگ خیزد ، بگوییم با هم تو را دوست دارم ، جهان یک دهان شد هم آواز با ما ، تو را دوست دارم تو را دوست دارم .
پنج تا از بزرگترین کلمات : من نمیخوام از دستت بدم ، چهار تا از دوست داشتنی ترین کلمات : تو برام مهم هستی ، سه تا کلمه شیرین : تو رو تحسین می کنم ، دو تا کلمه شگفت انگیز : دلتنگت هستم ، یک کلمه که از همه مهمتره : تو .
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم و به اندازه هر برق نگاهت نگران ، تو به اندازه تنهایی من شاد بمان .
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ، که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست ، نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه و مهر ، نهادم آیینه ها در مقابل رخ دوست .
تو مگه باده فروشی که همه مست تو اند ، تو مگه ساغر عشقی که همه معشوق تو اند ، منشین با همگان ای گل زیبای دلم ، که به ظاهر همه مشتاق و خریدار تو اند .
در رفاقت با وفا بودن شرط مردانگیست ، ورنه با یک استخوان صد سگ رفیقت میشوند .
ما را ز خیال تو چه پروای شرابست ، خم گوهر خود گیر که خمخانه خرابست ، گر خمر بهشت است بریزید ، که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذابست .
بوسه یعنی لذت دلدادگی ، لذت از شب لذت از دیوانگی ، بوسه آغازی برای ما شدن ، لحظه ای با دلبری تنها شدن ، بوسه آتش می زند بر جسم و جان ، بوسه یعنی عشق من با من بمان